به جزای عمل خود رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). مجازات یافتن. مکافات دیدن: مار راهرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. ابوشکور. چه گفتند دانندگان خرد هر آن کس که بد کرد کیفر برد. فردوسی. که هرگز نراند به راه خرد ز کردار ترسم که کیفر برد. فردوسی. به گیتی چنین است پاداش بد هرآن کس که بد کرد کیفر برد. فردوسی. تو زین کرده فرجام کیفر بری ز تخمی کجا کشته ای بر خوری. فردوسی. از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام مکن ای دوست که کیفربری و درمانی. منوچهری. اگر جنگ آوری کیفر بری تو اگر کاسه دهی کوزه خوری تو. (ویس و رامین). عالم همه زین دو گشت پیدا آدم هم از این دو برد کیفر. ناصرخسرو. به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر به نارش برد کافر از کرده کیفر. ناصرخسرو. کسی کوخوار گیرد راه دین را برد فردا پشیمانی و کیفر. ناصرخسرو. دست خدای اگر نگرفتستی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است کسی که بد کند از بد همی برد کیفر. امیر معزی. اگر بد کنی کیفرش بد بری نه چشم زمانه به خواب اندر است بر ایوانها نقش بیژن هنوز به زندان افراسیاب اندر است. ؟ (از آنندراج). ، نادم شدن. پشیمان شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشیمانی یافتن. ندامت کشیدن
به جزای عمل خود رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). مجازات یافتن. مکافات دیدن: مار راهرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. ابوشکور. چه گفتند دانندگان خرد هر آن کس که بد کرد کیفر برد. فردوسی. که هرگز نراند به راه خرد ز کردار ترسم که کیفر برد. فردوسی. به گیتی چنین است پاداش بد هرآن کس که بد کرد کیفر برد. فردوسی. تو زین کرده فرجام کیفر بری ز تخمی کجا کشته ای بر خوری. فردوسی. از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام مکن ای دوست که کیفربری و درمانی. منوچهری. اگر جنگ آوری کیفر بری تو اگر کاسه دهی کوزه خوری تو. (ویس و رامین). عالم همه زین دو گشت پیدا آدم هم از این دو برد کیفر. ناصرخسرو. به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر به نارش برد کافر از کرده کیفر. ناصرخسرو. کسی کوخوار گیرد راه دین را برد فردا پشیمانی و کیفر. ناصرخسرو. دست خدای اگر نگرفتستی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است کسی که بد کند از بد همی برد کیفر. امیر معزی. اگر بد کنی کیفرش بد بری نه چشم زمانه به خواب اندر است بر ایوانها نقش بیژن هنوز به زندان افراسیاب اندر است. ؟ (از آنندراج). ، نادم شدن. پشیمان شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشیمانی یافتن. ندامت کشیدن
در تداول عامه، لذت بردن. حال کردن. لذت بردن، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لذت بردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیف شود. - کیف کردن با کسی، با او در لذتی شریک بودن. (فرهنگ فارسی معین). - ، با او آرمیدن. با وی جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین). ، مسرور شدن، چنانکه از کاری و پیش آمدی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشئه و سکرگونه ای یافتن، چنانکه از بعضی مسکرات و مخدرات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نشئه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیف (مدخل نخست) شود
در تداول عامه، لذت بردن. حال کردن. لذت بردن، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لذت بردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیف شود. - کیف کردن با کسی، با او در لذتی شریک بودن. (فرهنگ فارسی معین). - ، با او آرمیدن. با وی جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین). ، مسرور شدن، چنانکه از کاری و پیش آمدی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشئه و سکرگونه ای یافتن، چنانکه از بعضی مسکرات و مخدرات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نشئه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیف (مدخل ِ نخست) شود
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)